به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند *گفتگو با خدا* در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو
نوشته شده توسط : maryam

خیلی سخته خیلی . .

 

خیلی سخته که غم یهو آواره شه رو دلت و هیچکس هم نباشه باهاش درد و دل

 

کنی...دلت زیر این غم خورد بشه و هیچکس هم نباشه که صداشو بشنوه..د

خیلی سخته خیلی . . . . .

.خیلی سخته که غم یهو آواره شه رو دلت و هیچکس هم نباشه باهاش دردودل

  .کنی..............رویای تو..........

 

هنگام غروب خورشید و غروب دل من است.

 

 کنار پنجره دراز کشیده ام و به وسعت بی کرانه ی آسمان می نگرم .

 

 موسیقی غمناکی گوشهایم را نوازش می دهد.

 

 دلم حال و هوای بارانی دارد.

 

 به تو فکر می کنم و به آسمان خونین رنگ می نگرم. فکر تو... رویای تو... داشتن

 

تو... در کنار تو بودن... ٬ همه این ها زیبا هستند چون نظربه تو دارند. احساس خفقان دارم ٬

 

نفس برایم  سنگین می شود و قطره ی اشکی از گونه هایم سرازیر می شود.

 

 التماس آمیز به آسمان می نگرم و آرام می گویم ای کاش......پلک هایم سنگین می شود٬

 

چشمانم را می  بندم٬ ناگهان دستی گرم را بر روی گونه هایم حس می کنم.

 

ترسی سراسر وجودم را فرا می گیرد.

 

 می خواهم فریاد بزنم ! اما این  دست برایم آشناست٬ به آرامی چشمانم را باز می کنم  تو

 

هستی...٬ خود  خود توسرت را بر روی شانه هایم می گذاری .

 

 انگار تمام غصه های دنیا از  دل من بیرون می رود. دیگر چیزی از خدا نمی خواهم... فقط تودر .

 

 کنارمن باشی... می خواهم با تو باشم.

 

می ترسم بروی و من را باز با کوله باری امید و آرزو تنها بگذاری.

 

اما دیگر نمی توانم خسته ام از این دنیا ٬پس بگذار درآغوشت بخوابم!!! می خوابم...صدای پای

 

خورشید را می شنوم... چشمانم را باز می کنم تو نیستی بغضی گلویم را فرا می گیرد.

 

 من  تنها هستم و باید به عمق تنهایی هایم بنگرم... صدای موسیقی می آید٬ صدای ترانه ی

 

(لعنت به تو ای روزگار) انگار تنها چیزی که برایم مانده خدا و موسیقی است... من از حسرت٬

 

از رفاقت٬ از شب سیاه ومترسک بودن بیزارم ... اما همین ترانه ها فقط برایم مانده است٬

 

دیگر چیزی ندارم جز رویای تو اما عبور ثانیه ها را چه کنم؟!! دلم گرفته است از این همه

 

سیاهی٬ از محکومیت اشک به جرم بی گناهی و از نبود تو ... کاش بودیه . . . . . . .

خیلی سخته خیلی . . . 

خیلی سخته که غم یهو آواره شه رو دلت و هیچکس هم نباشه باهاش درد و دل

کنی

دلت زیر این غم خورد بشه و هیچکس هم نباشه که صداشو بشنوه...

خیلی سخته که بغض تو گلوت قلمبه کنه ولی نتونی زار بزنی.....

آره خیلی سخته خیلی...بعضی وقتها هست که آدم با گریه هم آروم نمیشه...  

هنگام غروب خورشید و غروب دل من است.

 

 کنار پنجره دراز کشیده ام و به وسعت بی کرانه ی آسمان می نگرم . 

 موسیقی غمناکی گوشهایم را نوازش می دهد. 

 دلم حال و هوای بارانی دارد. 

 به تو فکر می کنم و به آسمان خونین رنگ می نگرم. فکر تو... رویای تو... داشتن  

تو... در کنار تو بودن... ٬ همه این ها زیبا هستند چون نظربه تو دارند. احساس خفقان دارم ٬  

نفس برایم  سنگین می شود و قطره ی اشکی از گونه هایم سرازیر می شود. 

 التماس آمیز به آسمان می نگرم و آرام می گویم ای کاش......پلک هایم سنگین می شود٬  

چشمانم را می  بندم٬ ناگهان دستی گرم را بر روی گونه هایم حس می کنم.  

ترسی سراسر وجودم را فرا می گیرد. 

 می خواهم فریاد بزنم ! اما این  دست برایم آشناست٬ به آرامی چشمانم را باز می کنم  تو  

هستی...٬ خود  خود توسرت را بر روی شانه هایم می گذاری . 

 انگار تمام غصه های دنیا از  دل من بیرون می رود. دیگر چیزی از خدا نمی خواهم... فقط تودر . 

 کنارمن باشی... می خواهم با تو باشم. 

می ترسم بروی و من را باز با کوله باری امید و آرزو تنها بگذاری. 

اما دیگر نمی توانم خسته ام از این دنیا ٬پس بگذار درآغوشت بخوابم!!! می خوابم...صدای پای  

خورشید را می شنوم... چشمانم را باز می کنم تو نیستی بغضی گلویم را فرا می گیرد. 

 من  تنها هستم و باید به عمق تنهایی هایم بنگرم... صدای موسیقی می آید٬ صدای ترانه ی

همش حرف حرف حرف. ..

حرف آدم های عاشق:

من اعتقاد دارم نزدیک،دور،هر جا که باشی قلب من هم همون جا میره و با توست. . . .

یک بار دیگر در قلبم رو باز کن تو،قلب منی و قلب من هم همیشه با توست. 

عشق میتونه یک بار ما رو لمس کنه و در تمام زندگی ادامه پیدا کنه. 

وهیچ وقت اجاره نداره ما رو ترک کنه تا زمانی که مرگمون فرا برست

عشق همون زمانی است که من تو رو دوست دارم.

عشق زمانی است که من تو رو دوست دارم و من اونو همیشه توی زندگیم نگه می دارم....

[((الهی،قلبی پرازعشق ومحبت وایمان،صبری

نیکو،گشایشی نزدیک،زبانی گویای صدق و

حقیقت به ما عطا کن.)

رنگین کمان لبخند تو از ازل تا ابد گشاده است

و آسمان درزیر طاق چشمان تو جاری است

صبح از لبان سرخ تو سر می زند

و خورشید از نگاه تو

تو درمیان من و تقدیر دری

دریچه ای به روشنی آفتاب و گشاده گی آسمان

تو خود را از من مگیر

من درتو و با تو زاده شدم

بگذار که در تو و با تو بمیرم.خیلی شعر بالا قشنگه نه؟؟                 

آن روزها چقدر پاک بودیم و بی گناه..

با یک نگاهعاشق شدیم،

و با یک اشاره دل باختیم.

وقتی به دل بستن خود فکر می کنم،

ازهمه ی آن سادگی ها به خنده می افتم.

ولی نه!اگرچه دل ها پاک بودند و بی آلایش،

اما زندگی مسیری به همان سادگی نداشت.

من به یک نگاه دل باختم

و به صد اشاره آن را پاک کردم

می دانم آنچه باید،اتفاق می افتد

من به تقدیر نوشته شده ایمان دارم.

و فکر می کنم آنچه باید،رخ خواهد داد.

پس خود را به سرنوشت می سپارم

و ایمان دارم 

دلهای پاک و بی گناه تقدیری زیبا دارند.

پس همه ی زندگی دست تقدیری یه که برامون نوشته شده!)چیست این باران که دلخواه من است

زیرچتر او روانم روشن است.

زیرچتر او پاک می شوم ودر آخر شاید محو شاید!

چشم دل وا می کنم.

قصه ی یک قطره باران را تماشا می کنم.

در فضا همچو من در چاه تنهایی رها،

میزند در موج حیرت دست و پا،

خود نمی داند که می افتد کجا؟

در زمین هم زبانانی ظریف و نازنین،

می دهند از مهربانی جا به جا،

تا بپیوندند چون دریا به هم.

چیست این باران که دلخواه من است چیست

سلام به همه دوستان ببخشید دیر اپ کردم

بلاخره کارهایم تموم شددلم واسه دوستام تنگ شد.(لعنت به تو ای روزگار) انگار تنها چیزی که برایم مانده خدا و موسیقی است... من از حسرت٬

از رفاقت٬ از شب سیاه ومترسک بودن بیزارم ... اما همین ترانه ها فقط برای

دیگر چیزی ندارم جز رویای تو اما عبور ثانیه ها را چه کنم؟!! دلم گرفته است از این همه

سیاهی٬ از محکومیت اشک به جرم بی گناهی و از نبود تو





:: بازدید از این مطلب : 349
|
امتیاز مطلب : 221
|
تعداد امتیازدهندگان : 71
|
مجموع امتیاز : 71
تاریخ انتشار : 22 مرداد 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: